محل تبلیغات شما

امسال بجای عزاداری محرم بیشتر درگیر خانواده بودم. دوم تا ششم محرم مامان و زهرا و مرضیه رو بردم شمال ویلای خاله که باد بخوره به کله شون هی به هم نپرن. وقتی هم که برگشتم صبح تاسوعا بابا و زهرا رو بردم شهرستان که بابا ام حال روحی ش بهتر شه.

 

پ.ن: بعد از ۲۳ سال در عزاداری شهرستان شرکت کردم

پ.ن: همکلاسی نیمکت جلویی اول دبستانمو که روز اول مدرسه خودشو توی کلاس خیس کرد و گریه و دماغش از بالا و آب زرد از پاچه ش روان بود رو توی دسته زنجیر زن ها دیدم. یک مرد جا افتاده که بچه هاش دورش بودن

محرم الحرام سنه ۱۳۹۸ هجری شمسی

کباب نیم متری بناب

دلهره ایی به نام اجاره نشینی

رو ,محرم ,هم ,زهرا ,بردم ,ش ,و زهرا ,رو بردم ,کرد و ,خیس کرد ,کلاس خیس

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ღ♥ღ یار تنهایی ღ♥ღ شادابی نشاط ارمغان ورزش پرسش مهر بیستم رئیس جمهور 99-98